چیزهایی هست که نمیدانی
مثلا من بلدم تورادرخانه ام تصور کنم
ببینمت که داری حرف میزنی
میرقصی
با شانه های برهنه ات مجابم میکنی ، دست از زندگی برندارم
کتاب میخوانی
فیلممیبینی
منتظرم هستی از کار برگردم و برایم روزت را با جزییات تعریف کنی
و مرا ببوسی
طوری که انگار خیلی وقت است منتظر بوسیدنم بوده ای
و عزیزم
همینفکرهاست که غمگینممیکند
و همین خیالهاست که فرسوده ام کرده است.
چیزهایی هست که می گویم
مثلا اینکه میخواهم وقتی آرایش میکنی نگاهت کنم
چیزهایی هست که نمیخواهم
مثلا اینکه دلیل گریه ات باشم
عزیزم
مردی که خانه اش سرزمین سرد تنهایی است، نمیتواند به گرمای بدنی فکر کند که خاکسترش خواهد کرد
و دستی که به سنگها عادت کرده است ، برای لمس تو زیادی ضمخت شده
و لبی که بوسه و آواز را فراموش کرده، نمیتواند نام تو را صدا بزند.
و این داستان ساده زندگی بازنده هاست؛
چیزهایی که میخواهی و کسانی که دوست داری ، سهم تو نیستند
و چیزهایی هست که میدانم
مثلا اینکه
تی شرت سیاهمبهتو بیشتر از خودم می آید
و اینکه تختم بوی تو را نخواهد گرفت
و اینکه شعر به کار این دنیا نمی آید
و اینکه میتوانم به تصور کردنت در خانه ادامهدهم، حتی وقتی خانه ای برایم نمانده باشد.
و این جادوی توست
ای باد فراری که هر بوته ای را که ببوسی گل میدهد، فقط کاش قبل از سوختنم رسیده بودی. همین فقط
ژانویه ۲۰۲۴
آریا
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۳ ساعت 18:18 توسط آریا سهیلی
|